_محل دفنم را انتخاب کردم.
_کجا؟
_از این جا خیلی دور نیست. روی یک تپه، زیر یک درخت و مشرف به دریاچه. مکانی آرام. جایی خوب برای فکر کردن.
_قصد دارید آنجا فکر کنید؟
_ قصد دارم آنجا مرده باشم به دیدارم میایی؟
_دیدار؟
_فقط بیا و با من حرف بزن. سه شنبه ها بیا. تو همیشه سه شنبه میایی.
_ما مردمان سه شنبه هستیم
_خیلی خب .مردمان سه شنبه. پس برای گفتگو میایی؟.به من نکاه کن.سر خاکم میایی؟ به من از مشکلاتت میگویی؟
_مشکلاتم؟
_بله
_و شما جوابم را میدهید؟
هر آنچه بتوانم به تو میدهم. همیشه این کار را نکرده ام؟
_دیگر مثل قبل نخواهد بود دیگر صدای حرف زدنتان را نخواهم شنید.
_آه.حرف زدن.
چشمانش را میبندد و یک لبخند میزند
_ من یک راه حل دارم. بعد از اینکه من مردم. تو حرف بزن من گوش میدهم:)
سه شنبه ها با موری
میچ آلبوم
بعضی وقتا که دارم فکر میکنم، خیلی عادی بدون هیچ شرایط خاصی، چیز های کاملا بدیهی خیلی خیلی عجیب میشم برام در حالی که اصلا نمیتونم درکشون کنم. مثلا اینکه من یه اسم دارم که صاحب اون اسمم. ان هر بار که بهم یاد آوری میشه مثل یه تلنگر مور مورم میکنه نمیدونم چرا ولی واقعا حس خوبی داره وقتی یه چیز خیلی خیلی عادی تو زندگیت یه دفعه اینقدر مورد توجه قرار میگیره. امروز به این فکر میکردم که ما ها بچه دار میشیم چرا بچه هامون رو پیش خودمون نگه میداریم؟ نباید ولشون کنیم بزرگ شن؟ اصلا چرا چیزی به اسم خونواده وجود داره؟ چرا باهم زندگی میکنیم با خونوادمون؟ چه حسی داره چن تا بچه داشته بازی که حس مالکیت داشتی باشی نسبت بهشون و سر بارت باشن و مسئول باشی نسبت بهشون؟
یه دفعه خیلی عجیب شد برا ولی یه چیزی حالمو خیلی خوب کرد تو این اوضاع احوال:/
اینکه یه نفرو ببینم با کلی مهربونی به کس دیگه ای کمک کنه حتی کوچیک کلی ذوق مرگ میشم:))
درباره این سایت