بعضی وقتا که دارم فکر میکنم، خیلی عادی بدون هیچ شرایط خاصی، چیز های کاملا بدیهی خیلی خیلی عجیب میشم برام در حالی که اصلا نمیتونم درکشون کنم. مثلا اینکه من یه اسم دارم که صاحب اون اسمم. ان هر بار که بهم یاد آوری میشه مثل یه تلنگر مور مورم میکنه نمیدونم چرا ولی واقعا حس خوبی داره وقتی یه چیز خیلی خیلی عادی تو زندگیت یه دفعه اینقدر مورد توجه قرار میگیره. امروز به این فکر میکردم که ما ها بچه دار میشیم چرا بچه هامون رو پیش خودمون نگه میداریم؟ نباید ولشون کنیم بزرگ شن؟ اصلا چرا چیزی به اسم خونواده وجود داره؟ چرا باهم زندگی میکنیم با خونوادمون؟ چه حسی داره چن تا بچه داشته بازی که حس مالکیت داشتی باشی نسبت بهشون و سر بارت باشن و مسئول باشی نسبت بهشون؟

یه دفعه خیلی عجیب شد برا ولی یه چیزی حالمو خیلی خوب کرد تو این اوضاع احوال:/

اینکه یه نفرو ببینم با کلی مهربونی به کس دیگه ای کمک کنه حتی کوچیک کلی ذوق مرگ میشم:))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لباس بچه و کودک نردبانی خمیده برلبخند ديونايزر هستی شناسی در مکتب قرآن دانلود تحقیق پسری درتنهایی مقالات انگلیسی ترجمه شده Eric هیتر ، کمپوست قارچ ،کارتن پلاست ، بذر چمن، رطوبت ساز ، کمپوست قارچ ، نبشی مقوایی اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین